loading...
سايت تفريحي سي روز
asemandokht بازدید : 77 دوشنبه 16 دی 1392 نظرات (0)
 
 
 
مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم اون همیشه مایه خجالت من بود!

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه؟روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت مامان تو فقط یک چشم داره! فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم. کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد…بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو بخندونی و خوشحال کنی چرا نمیمیری؟اون هیچ جوابی نداد….دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم!

 

ادامه مطلب را حتما بخوانید


asemandokht بازدید : 72 سه شنبه 10 دی 1392 نظرات (0)

ارزش پدر,داستان ارزش پدر,داستان خواندنی ارزش پدر

پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو
پسر ميگه : بابا تو شيري...!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...

منبع:asriran.com

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 368
  • کل نظرات : 39
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 108
  • آی پی امروز : 69
  • آی پی دیروز : 49
  • بازدید امروز : 91
  • باردید دیروز : 64
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 155
  • بازدید ماه : 4,811
  • بازدید سال : 30,806
  • بازدید کلی : 457,767